موسسه خیریه توانبخشی دختران بی سرپرست و کم توان ذهنی
 هـمـــدم فتـح المـبین
www.Hamdam.org
انتخاب زبان: انگلیسی     0
امروز: پنجشنبه ۱۴۰۳ ششم ارديبهشت

‎بدرود آشیان ویران سێڤین!
 
میهمانان دعاخوان همدم، همه رفته بودند. آخرین نفرها، مدیرعامل موسسه بود و نگهبانهای همدم و من... و البته او... او، نشسته بود دم در موسسه و انگار که داشت هنوز طعم خوش دعای عرفه را زیر زبان مزه‌مزه می‌کرد... منتظر همسرش بود که بیاید و برگردند خانه. اما طوری راحت نشسته بود که توگویی خانه‌اش همینجاست. مدیرعامل که آمد برود، بلند شد، باهمان لبخند ملیح و چشمهای شوخ و لحن مهربانش، گفت: «خانم دکتر، انگار باید یک کلید هم به من بدین که هروقت دلم خواست بتونم بیام پیش دخترای عزیزم.» همسرش آمد و رفتند. به‌سادگی گفتیم خداحافظ. و هیچ نمی‌دانستیم این آخرین باری است که خواهرمان، سمیه رهنمای عزیزمان، سیڤین سربرآورده از آشیانه‌ی همدم را، می‌بینیم. عید قربان در راه بود. «سمیه رهنما» که او را بیشتر بانام انتخابی خودش هێلین(به‌کرُدی‌ آشیانه) می‌شناختیم، دختری بود حدودا ٣٠ ساله، سرزنده و صمیمی و مشتاق کار و باورمند به ارزش‌های انسانی و دلداده‌ی همدم و ٤٠٠ دخترش. او که یاور موسسه هم بود، دختری ٥ ساله داشت به نام مانا. سمیه هفته‌ای دوسه‌بار به موسسه می‌آمد و سراغ کارهای زمین مانده را می‌گرفت و گاهی که دست مانایش را هم گرفته بود، برای احوالپرسی سراغ من هم می‌آمد که دایی کاوه‌ی مانا بودم. اولین بار، زمان زلزله‌ی کرمانشاه بود که سمیه باتمام قوای ذوقی و زندگی‌اش به همدم آمد. همدم، به یاری گروهی از هنرمندان، نمایشگاهی از آثار خط و نقاشی دایر کرده بود برای یاری‌رسانی به زلزله‌زدگان، و سمیه با «سێڤین» آمد؛ سیڤین، سیب میخک‌کاری شده‌ای که به گفته‌ی هێلین، نماد عشق آدمیان به یکدیگر است و در میان کُردها، زنان به نشان وفاداری و دلدادگی، آن را به‌زحمت بسیار می‌سازند و با لذت بسیار، هدیه می‌کنند. هێلین، گوشه‌ای از نمایشگاه نشسته بود با خانواده‌اش و هنرش را به دختران همدم آموزش می‌داد؛ سیڤین‌ها را یکی یکی درست می‌کردند و به هرکسی که تابلویی می‌خرید، هدیه می‌دادند... ترکیبی مسحورکننده از عطر میخک و سیب، تمام فضای نگارخانه را آکنده بود و هرکه برای تماشا می‌آمد، ردپای این رایحه او را تا گوشه‌ی سمت چپ سالن می‌کشانید؛ تا دیدار زن بانشاطی که پشت میزی نشسته بود و چشمانش می‌خندید. او سمیه بود؛ هێلین. از آن روز، تا همین دیروز که در اوایل شهریورماه، خبر کوچ ناباورانه‌اش به‌ناگهان در راهروهای موسسه مثل سوز یخ‌زده‌ی زمستانی پیچید، دو سال می‌گذرد... دراین مدت، اغلب دختران و کارکنان همدم فکر می‌کردند که سمیه رهنما، همکار تازه‌ی‌شان است؛ همکاری که از هیچ کاری دریغ نمی‌کند... خواهری که در همه‌ی اتاق‌ها سێڤین یادگاری‌اش عطر عشق می‌پراکند... که هنوز دم در سالن است، صدای پای خنده‌اش به گوش همکاران دیگر می‌رسد و آنان را برای برخوردی از نوع دیگر، دیداری از گونه‌ی پاکی فرشته‌ای خاکی، آماده می‌کند... حالا همین سمیه، باهمین خوبی بی‌دریغش، باهمین حس راستین خواهری‌اش، باهمان لبخند سیالش و همان نگرانی بومی پشت پلک‌هایش، رفته است. سکته کرده است. سکته‌ خجالت و شرم که بلد نیست. نه سن وسال می‌فهمد و نه خواهروبرادری را... نه همدم چهارصد دختر بی‌پناه را می‌شناسد و نه مانای قشنگ و نازنینش را... سکته‌ی بی‌شرم او را از ما گرفته است... آمده، بی‌مقدمه شبیخون زده و ما داغان و بی‌آشیان و بی هئلین شده‌ایم. و ما، تنها یک راه دفاع از خودمان داریم... اینکه سکته را باور نکنیم. رفتن سمیه را باور نکنیم. هرقدرهم رفته باشد، ما این رفتن را قبول نداریم. حتما خدا صدای ناباوری ما را می‌شنود و سمیه‌ی ما را پس می‌دهد. خدا چاره‌ای ندارد. وگرنه جواب دلشکستگی و ناباوری و بهت انفجاری ما بندگانش را چه خواهد داد؟ * علیرضاسپاهی لایین
تاريخ:  ۱۳۹۷/۶/۹ به اشتراک گذاشتن این خبر :    
 


معرفی این خبر به دوستان


نظرات
نقدی موجود نیست
نظر شما

امتياز کاربران 0 از 5

 
آدرس پستی : مشهد ، بلوار خیام شمالی ، خیابان عبدالمطلب ، عبدالمطلب 58

تلفن: 31732 (051)


تلفنخانه : 37111764 - 37111755 (051)
تلفن مستقیم مدیریت : 2 - 37112111 (051)
تلفن مستقیم معاونت : 14-37112113 (051)
پاسخگوی شبانه روزی: 6262 125 0935
تمامی حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به موسسه خیریه دختران کم توان ذهنی و بی سرپرست همدم می باشد.

www.hamdam.org